۱۳۹۶ بهمن ۱۲, پنجشنبه

آقای کروبی متشکرم اما خمینی حکیم نبود

نامه اخیر کروبی به علی خامنه ای ، نکات مثبت فراوان دارد. شروع نامه بسیار هوشمندانه است. شیخ محصور علیرغم گرفتاری در چنگال دژخیم ، خامنه ای را با لقب رسمی او ، مورد خطاب قرار داده . او نه صفت " معظم " برای رهبر  به کار برده و نه او را محترم دانسته است. حق با کروبی است.‌خامنه ای نه در پیشگاه خالق ، محترم‌است نه تعداد قابل توجهی از  خلق خدا  برای او احترامی قائل هستند. دومین‌ویژگی نامه کروبی ، عبور از روش فریب کارانه ای است که اصلاح طلبان در پیش گرفته اند. آنان با انتساب  همه کژی ها و مفاسد به عوامل دست چندم حکومت ، تلاش می کنند به تطهیر چهره رهبر کمک‌کنند و از این طریق ، دل او را به دست بیاورند.‌ اما کروبی با صراحت،  به نقش اساسی علی خامنه ای در ایجاد همه مفاسد و معضلات کشور اشاره کرده و خواستار پاسخگویی او شده است. از ویژگی های دیگر نامه کروبی ، زمان انتشار آنست. او دقیقا روزی نامه را منتشر کرد که حاکمیت با کاهش برخی فشارهای ناجوانمردانه بر میرحسین موسوی ، تلاش کرد اخبار مربوط به دستگیری تظاهر کنندگان و قتل تعدادی از آنها در زندان ها را تحت الشعاع قرار دهد. پاسخ هوشمندانه کروبی به حامیان شرکت بی چون و چرا در انتخابات ، از دیگر نکات ارزشمند در نامه اخیر اوست. کروبی اعتقاد خود به کارآمدی صندوق رای را مشروط به شرایطی می داند که در حال حاضر هیچ نشانه ای از آنها وجود ندارد:" 
 من به اصلاح نظام در چارچوب آرمانهای انقلاب از طریق صندوق رأی باور دارم منوط بر آنکه تمامی ارکان نظام با اراده و رأی مستقیم و یا غیر مستقیم مردم، بدون نظارت استصوابی و دخالت‌های قیم‌مآبانه اعمال شود و همه از صدر تا ذیل نظام خود را در مقابل مردم، اصحاب رسانه‌ها و نهادهای حقوقی کشور مسئول و پاسخگو بدانند." و نکته پایانی در بخش اول مقاله : کروبی نشان داد حاضر نیست برای آزادی از حصر ظالمانه ، مطالبات سال هشتاد و هشت و پس از آن را قربانی کند . کروبی  با صراحت و شجاعتی که مخصوص اوست زد و بندهای  حقیرانه " اصلاح طلبان منتظرالحکومه " را ناکام گذاشت. او می دانست گروهی پرمدعا و کم محتوا، درپشت پرده در حال  فروختن مصالح مردم در برابر ثبت امتیاز " رفع حصر قطره چکانی " به نام خودهستند . کروبی نشان داد هنوز به آرمان هایی که به خاطر آنها هفت سال حصر ظالمانه را تحمل کرده ، پایبند است.

اینک‌با پوزش از استادم آقای کروبی به بخش هایی از نامه می پردازم که به نظرم متضمن نوعی تحریف یا حداقل پنهان کاری نسبت به برخی حقایق است. آقای کروبی ، ضمن‌ طرح انتقادات جدی نسبت به دوره بیست و هشت ساله رهبری خامنه ای ، به سخن‌اخیر وی در خصوص لزوم‌پاسخگویی مسئولان اشاره کرده و خواستار آن‌شده که خامنه ای مسئولیت عملکرد خودو پیامدهای آن را بپذیرد. اما به نظر می رسد شیخ ما ، در خصوص مراد خود - آیت اله خمینی -‌ عقیده دیگری دارد و او را از پاسخگویی ، معاف می داند. من‌ از نزدیک شاهد عشق کروبی به خمینی بوده ام و لذا توقع ندارم او بیطرفانه به نقد آیت اله خمینی بپردازد. اما گمان می کردم در دوره هفت ساله حصر ، او فرصت کافی برای مطالعه پیرامون تئوری ولایت  فقیه و نتایج‌آن داشته است. تصور من‌، این‌بود که کروبی به عنوان‌ یک‌ مرید خمینی ، تلاش می کند از مردمی که اصرار خمینی بر تحمیل ولایت مطلقه فقیه ، دنیا و آخرت آنان را نابود کرده ، حلال خواهی کند.

اگر کروبی عزیز ما به حق  خواستار پاسخگویی خامنه ای به خاطر تصمیمات و اقدامات خود در دوره رهبری است نمی تواند پیامد اقدام خودخواهانه سلف او در انحصار قدرت را نادیده بگیرد. آیا کروبی تردید دارد که مهم ترین عامل در گرایش خامنه ای به‌فساد و دیکتاتوری، اختیارات ناشی از تئوری " ولایت مطلقه فقیه " است؟مگر  این بلیه را کسی جز آیت اله خمینی بر کشور و ملت ایران‌تحمیل کرد ؟ اجازه بدهید سوال خود را به نحو دیگری طرح‌کنم : " به نظر شیخ عزیز ما ، اگر فرد دیگری به جای خامنه ای در‌جایگاه رهبری نشسته بود آیا اکنون در شرایطی ایده  آل قرار داشتیم‌؟" پاسخ من صریح است : هر فرد دیگری به جای خامنه ای ، جایگاه ولایت فقیه را اشغال می کرد کم و بیش همین‌شرایط فعلی را داشتیم . اگر احمد خمینی ، رهبر می شد شرایط بهتری داشتیم‌؟ پاسخ مشخص است . کسی که برای حفظ منافع خود در زد و بند با اکبر رفسنجانی ، دروغ منجر به انتخاب خامنه ای را مطرح کرد  قطعا در جایگاه رهبری ، شخصیتی منزه تر از‌خامنه ای نداشت. عملکرد رفسنجانی در هشت سال ریاست‌جمهوری و حتی تا چند سال پس از ترک‌آن منصب ، نشان داد گرایش او به استبداد اگر  از خامنه ای بیشتر نبود کمتر هم‌نبود . با پوزش فراوان می گویم‌حتی اگر شیخ عزیز ما به رهبری می رسید جایگاه مفسده خیز " ولایت مطلقه " از او نیز شخصیتی متفاوت می ساخت که به جای احترام و محبوبیت کنونی ، او را به مهره ای منفور تبدیل می کرد. مگر رفتار آیت اله خمینی - که کروبی حکمت او را به رخ خامنه ای می کشد - را  فراموش کرده ایم‌؟ آیا او در تصمیم‌گیری های بزرگ‌، آنگونه که باید و شاید  به مصلحت مردم می اندیشید و به تذکرات مشفقانه خیرخواهان ،  توجه می کرد؟ معتقدم یکی از پرهزینه ترین حوادث و اتفاقات  در طول تاریخ ایران، جنگ هشت ساله با عراق بود که علاوه بر هزینه های کلان‌اقتصادی ، بر سلامت روحی و جسمی میلیونها نفر ، آثار بلند مدت وارد کرد. آیا به نظر شیخ ، در این‌عرصه پرهزینه، آیت اله خمینی حتی به دیدگاه نزدیکان خود توجه می کرد؟ جنگ‌تریبونی هاشمی رفسنجانی و محسن‌رضایی ، بخشی از واقعیات پشت پرده جنگ را افشا کرد. با سخنان نخستین فرمانده سپاه - جواد منصوری - در خصوص تاثیر جنگ بر سرکوب مخالفان ،  بخش دیگری ازدلایل طولانی شدن جنگ  آشکار گردید. اما اجازه بدهید داستانی برای شما بگویم که مطمئنم شیخ از کلیات آن با خبر است. چند روز قبل از پذیرش قطعنامه پانصد و نود وهشت ، در دفتر علی ماجدی قائم مقام وقت وزیر دارایی ، آقای اسحاق جهانگیری را دیدم که در آن زمان با حکم‌‌هاشمی رفسنجانی ، مسئولیتی در ستاد فرماندهی کل قوا داشت. از او پرسیدم : " به نظر شما ، جنگ قابل ادامه است ؟" جواب او منفی بود. پرسیدم‌نظر آقای رفسنجانی چیست که همان جواب را دریافت کردم. پرسیدم پس چرا تمامش نمی کنید؟ جواب او متضمن نکته ای بود که هدف اصلی یادداشت است: " نمی شود در این مورد با امام صحبت کرد ". ممکن است دو فرد نام برده  به اقتضای جایگاههای حکومتی خود - معاون اول رئیس جمهور و سفیر ایران در برلین - نسبت به این سخنان واکنش نشان دهند اما این موضوع را همان موقع به آقای کروبی گفتم و او می داند که عین حقیقت است. آیا شیخ عزیز ما ، هزینه اصرار خودخواهانه آقای خمینی برای ادامه جنگ را از گرفتاری های ناشی از "اقدامات تحریم‌ساز خامنه ای " کمتر می داند ؟ 

با بخشی از اظهارات  کروبی موافقم که اشاره  به  اعمال تغییرات وسبع در روند بررسی صلاحیت کاندیداها دارد . اما شیخ ما که در نامه اخیر خود به  برخورداری از حمایت  دگراندیشان و فرقه های گوناگون در انتخابات سال هشتاد و هشت اشاره کرده ، به خوبی می داند اغلب آنان در طول حیات آیت اله خمینی ، حق حضور در رقابت های انتخاباتی نداشتند. شخصا شهادت می دهم از ابتدای دهه شصت ، دفتر کروبی پناهگاه بسیاری از دگراندیشان و زندانیان عقیدتی- سیاسی بود ‌. در سال هشتاد و هشت هم برای دفاع از حقوق بهاییان مورد مشورت شیخ قرار گرفتم اما همانگونه که خود او می داند نه تنها این گروهها در دوره آیت اله خمینی، شهروند به حساب نمی آمدند بلکه بسیاری از همراهان اولیه انقلاب ، با دستور مستقیم‌یا حداقل با جلب رضایت آقای خمینی به حبس و حصر رفتند یا تحت فشارهای شدید قرار گرفتند از آیت اله شریعتمداری تا مهندس بازرگان .‌ آیا شیخ شجاع ما نمی داند که هنوز برخی اظهارات غیر حقوقی و حتی غیر شرعی آقای خمینی مورد استناد قرار می گیرد تا  جایگاه مهم شورای نگهبان و قلع و قمع های سیاسی آن نهاد توجیه شود ؟ جمله " مخالف شورای نگهبان ، مفسد فی الارض است " از کیست؟ دلم می خواست می توانستم مستقیما با شیخ عزیز صحبت کنم و به او یادآوری نمایم‌حوادث بعد از انتخابات مجلس دوم را. شیخ و دوستانش نامه ای در انتقاد از شورای نگهبان نوشتند و پاسخ آقای خمینی قریب به  این مضمون  بود که " حمله به شورای نگهبان ، دل مرا به درد آورد".آنطرفی ها در سوءاستفاده از این جمله آقای خمینی ، سنگ‌تمام گذاشتند و لیست امضا کنندگان نامه انتقادی را با تیتر " چه کسانی دل امام را به درد آوردند " منتشر کردند. افراط آنطرفی ها ، نهایتا موجب شد که آقای خمینی ضمن حمایت مجدد از شورای نگهبان‌، تنها به دفاع از شیخ ما بپردازد و او را ازشمول " دل درد آورندگان " مستثنی کند.

شیخ ما می داند علیرغم تغییر بعضی اعضای شورای نگهبان، همواره تفکر ارتجاعی و انحصار طلبانه حاکم‌ بر آن  شورا بدون‌تغییر باقی مانده است. لابد آقای کروبی به خاطر دارد که در اوج‌جنگ و کمبودها ، قانونی برای مقابله با محتکران تصویب شد . شورای نگهبانِ آقای خمینی  با این‌استدلال که به موجب شرع مقدس،   احتکار   فقط شامل " گندم ، جو ، کشمش و خرما " می شود مصوبه مجلس را " وتو" کرد. قبل و بعد از آن نیز ، اظهار نظرهای شورای نگهبان برای مردم ، مشکل ساز بود و برای هم لباسان آنها موجب شرمساری. در موضوع انتخابات نیز رفتار آنها به گونه ای بود که آیت اله خمینی ،  عملا شورای نگهبان را  از  بررسی سلامت انتخابات دوره سوم خلع و کار را به یک‌عضو معمولی دفتر خود - محمد علی انصاری - سپرد. می دانم شیخ  بهتر از من ، همه این‌ مسائل را می داند . اما  آقای خمینی، همچنان ، مرتجعان انحصار طلب را در شورای نگهبان ابقا می کرد و در برابر هر رفتار انحصارطلبانه یا مرتجعانه شورای نگهبان ، خود با نقض قانون اساسی ،  وظیفه شورا را به دیگران‌می سپرد.

یکبار قبل از آغاز حصر خانگی در گفتگوی تلفنی به شیخ گفتم : " بهترین‌کار برای شما مریدان‌آیت اله خمینی آنست که تا نسل شما در میان مردم حضور دارد اجازه نقد عریان او را بدهید و اگر مواردی قابل دفاع است شما دفاع کنید. " ظاهرا شیخ عزیز ما همچنان ترجیح می دهد همه خوبی ها را در محبوب خویش ببیند . اما به عنوان کسی که در مرگ‌آیت اله خمینی ، تا روزها می گریستم و جز اندکی نمی خوردم و نمی آشامیدم با صدای بلند می گویم‌آیت اله خمینی هر چه بود آنگونه که در نامه اخیر شیخ آمده ، " حکیم " نبود . همه ما علی خامنه ای را به تمسخر می گیریم که ادعای بصیرت دارد اما در اطراف او احمدی نژاد ها رشد می کنند. پس لابد دیگران نیز حق دارند در خصوص " حکمت خمینی " دچار تردید شوند .او اطرافیان خود و نامزدهای احتمالی جانشینی خویش را می شناخت و در عین‌حال با نزدیک شدن به پایان عمر ، به جای کاهش اختیارات ولی فقیه ، همه تلاش خود را صرف جاانداختن  " ولایت مطلقه فقیه با اختیارات حکومتی در حد  رسول اله " کرد . شیخ ما در نامه خود به امام‌حکیمی اشاره کرده که " از پی بردن مردم به باطن ذات اطرافیان  خود خوف داشت " اما زمینه را برای نشستن یکی از همان ها بر  کرسی ولایت مطلقه فقیه ، فراهم  کرد. امام حکیم ، همانست که کمتر کسی از اطرافیان او می تواند از دستور شرم آور  وی برای اعدام‌های سال شصت و هفت حمایت کند و در ماجرای جنگ ، بسیاری از دست اندرکاران جنگ ، دیگران را به دادن‌گزارش غلط به او متهم می کنند بدون آنکه نقش " امام حکیم " و مشورت گریزی های او   در تصمیم‌گیری های مهم را مورد توجه قرار دهند.

نامه شیخ دو  ضعف بزرگ‌دیگر دارد. او نقش هاشمی رفسنجانی در تثبیت نظارت استصوابی ، وارد کردن  نظامیان به فعالیت های بزرگ‌اقتصادی ، آمریت سرکوب های وزارت اطلاعات در دوره ریاست جمهوری و حمایت از سرکوب ها تا سال هشتاد و چهار را نادیده گرفته و به نحوی از او چهره ای مظلوم‌ساخته است. از سوی دیگر ، بزرگترین‌امتیاز شیخ از نظر من آن بوده و هست که در مقابله  با فساد ، همواره دانه درشتها را  مد نظر داشت. افشاگری شجاعانه او علیه اسکله های قاچاق سپاه ، هیچگاه فراموش نخواهد شد.  پس حق دارم اگر متعجب شوم  از اظهار علاقه او به کسی که در اوج افشاگری ها علیه  فساد گسترده قالیباف،  در مراسم‌رونمایی از تندیس او حاضر شد. بله ! سید حسن‌خمینی را می گویم.....

سخن را با ابراز ارادت مجدد نسبت به شجاعت شیخ محصور به پایان می برم و امیدوارم او همانگونه که به حق،  از فقدان بصیرت خامنه ای سخن می گوید در خصوص خالی بودن بسیاری از تصمیمات رهبر اول از حکمت نیز بیندیشد .   

  

۱۳۹۶ آذر ۱۶, پنجشنبه

حتی اگر پیروزی بر داعش دروغ نباشد

بیایید کمی با هم‌فکر کنیم. در یک دوره نسبتا کوتاه، گروهی به نام داعش پیدا شد که شاید جنایاتش گسترده تر از برخی نظام‌های حکومتی نبود اما بهره برداری آن گروه  از‌جدیدترین فن آوری های تبلیغاتی و انتشار تصاویر جنایت ها، وحشتی عجیب بر دنیا حاکم نمود. این وحشت آفرینی ها، یک بازنده اصلی داشت به نام اسلام و شعآئر اسلامی. هم‌اکنون حتی در جهان اسلام اگر یک نفر در وسط خیابان ، فریاد الله اکبر سر دهد همه حاضران در صحنه ،  وحشت زده پا به فرار می گذارند. همچنین درجای جای جهان،  بسیاری از افراد از داعش سنی می گویند و عده ای بیش از گذشته ،  رفتار داعش گونه ای را یاد آوری می کنند   که تنها حکومت شیعی دنیا انجام می دهد و بدین ترتیب دو نحله اصلی اسلام‌هم اکنون به عنوان ترویج کننده خشونت ، شناخته می شوند. اما ظهور داعش و نقش آفرینی کوتاه مدت آن ، یک برنده هم داشت : جمهوری اسلامی که   مدتها قبل از ظهور پدیده داعش ، در سوریه حضور نظامی داشت و به حاکم‌مستبد آن کشور برای مقابله با مخالفان ، کمک‌می کرد . وحشی گری های داعش در سراسر جهان و بزرگنمایی عمدی بخشی از رفتار آن‌گروه در سوریه، بهانه به دست سران جمهوری اسلامی داد تا حضور خود را توجیه کنند . البته این توجیه گری بدون کمک برخی اصلاح طلبان امکان پذیر نبود . در این‌ماجرا  رهبر جمهوری اسلامی ، در یک‌خلاف گویی آشکار اعلام کرد:  " اگر در سوریه با داعش نمی جنگیدیم باید در داخل کشورمان به مقابله با آنها می پرداختیم‌".  پس از این توجیه فریب کارانه ،    اصلاح طلبان و یاران ایشان از تسلط خود بر بسیاری از رسانه ها - از تهران تا پاریس و از لندن تا نیویورک -  استفاده کردند و حتی  در مرتبه ای بالاتر از ادعاهای نظام، به تقدیس حضور جمهوری اسلامی در سوریه پرداختند. در همان‌فضا بود که  " کاسبانِ سرِ بریده " هزاران ایرانی را حول محور " ماتم محسن‌حججی " متحد کردند .  مشمئز کننده ترین سخن و رفتار که در سایه " حضور مقدس در سوریه " مشاهده شد اظهارات وزیرخارجه جمهوری اسلامی بود که گفت :  " هر ایرانی، یک‌سپاهی است ".

به هر حال ، اینگونه به نظر می رسد که  دوره انجام وظیفه داعش در سوریه به پایان رسیده و این دولت مستعجل ، ظاهرا  به همان سرعت ظهور ،در حال غایب شدن‌است. البته از بین رفتن داعش ، مدعیان بسیار دارد.  هم امریکا  و متحدانش از نقش خود سخن می گویند و هم روسیه و اقمارش از جمله جمهوری اسلامی. در این میان، قاسم‌سلیمانی یک‌تنه وارد میدان‌شده و به عنوان سردار فاتح‌، این فتح الفتوح را به رهبر جمهوری اسلامی تبریک گفته است.  فارغ از رجز خوانی های سیاسی، قطعا نگارنده نیز همچون هر انسان آزادیخواه ،  خوشحال است که‌میلیونها انسان در سوریه و عراق ، شبها با تصور " تهدید داعش" سر بر بالین نمی گذارند. قضاوت در خصوص از بین رفتن واقعی داعش و  سهم‌ هر یک‌ از مدعیان و نیز هزینه های مالی و جانی  که به این‌بهانه بر ملت ایران‌تحمیل شده نیز، نه  کار آسانی است نه هدف این نوشتار.  آنچه در این‌مقاله به آن می پردازم تنها یک پرسش ساده است : " به فرض صحت ادعای قاسم سلیمانی و پیروزی سپاه بر داعش، آیا ملت ایران باید خوشحال باشد ؟"  برای پاسخ به این‌پرسش ، ابتدا باید به پرسش دیگری پاسخ داد : " آیا تقویت سپاه پاسداران با عملکرد فعلی آن در داخل و خارج ، در راستای منافع ملی است و پیامد مثبت برای ملت ایران دارد ؟

اگر سپاه پاسداران ، تنها یک نیروی نظامی بود که امنیت مرزها و حتی ماموریت بازدارندگی در خارج از مرزها را به عهده داشت یقینا افزایش اقتدار آن یا افزایش وحشت رقبا و دشمنان خارجی ، در حوزه منافع ملی قرار می گرفت به شرط آنکه دوستان و دشمنانی که سپاه از آنان حمایت می کند یا با آنان می جنگد همان دوستان و دشمنان ملت ایران باشند. تقویت سپاه ، در صورتی موجب اقتدار ملت ایران می شد که دغدغه های آن‌نهاد با نگرانی ها و علاقمندی های اکثریت ملت ، تطابق داشته باشد. آیا اینچنین است ؟ اجازه بدهید از سوریه آغاز کنیم. تقریبا هفت سال قبل و هم زمان با بهار عربی، اعتراضات مردمی به حکومت خودکامه ، در شهرهای سوریه آغاز شد. در آن روز ، نه از داعش خبری بود نه هنوز دولتهای دیکتاتوری سعودی ، قطر و برخی همپیمانان ایشان ، در سوریه حضور موثر داشتند. از همان روزهای نخست ، اخباری از حضور نظامی جمهوری اسلامی در سوریه منتشر شد که نمی توانست  هدفی جز سرکوب مخالفان اسد داشته باشد. از آغازحضور جمهوری اسلامی تا آشکار شدن  نخستین نشانه های داعش در سوریه  حداقل  دوسال  فاصله وجود داشت . در اینوفاصله ،  کسی برای حضور جنایتکارانه عناصر سپاهی در سوریه و حمایت آنان از دیکتاتور دمشق ، دلیل موجه ارائه ننمود.‌ پس از ظهور داعش هم ، هدف اصلی حضور نظامی سپاه در سوریه ، تحکیم موقعیت بشار اسد در برابر دشمنان خارجی او بود . در واقع همانطور که آغاز حضور نظامی جمهوری اسلامی در سوریه ، ارتباطی با منافع ملی ایران نداشت تداوم حضور نیز جز تحمیل هزینه های گزاف مالی و حیثیتی ، نتیجه ای برای ملت ایران نداشته و نخواهد داشت.

 سخن در این‌مورد ، بسیار است . اما اجازه می خواهم فعلا بحث در مورد هفت سال حضور پرهزینه جمهوری اسلامی در سوریه را متوقف و به جدیدترین پرده از‌نمایش بپردازیم ؛ نمایشی که تعزیه خوانان آن ، ملغمه ای عجیب است از اصلاح طلب و اصولگرا ، عمامه به سر و کراواتی ،  زنان  چادری و بانوانی که سالهاست مورد اهانت  همان زنان چادری قرار می گیرند ، متحجر و روشنفکر نما......این پرده ، ادعای پایان نمایش داعش است که اوج‌تبلیغاتی آن ، نامه نگاری قاسم سلیمانی با علی خامنه ای بود. سلیمانی با نادیده گرفتن عمدی نقش پررنگ‌روسیه در تحولات سوریه ،  از فضای پر فریب مربوط به داستانسرایی ها  پیرامون خطر داعش برای ایرانیان ، سوء استفاده  کرده و به تبلیغ برای خود و مقام مافوق خویش پرداخته است. اما به فرض که سلیمانی در ادعای خویش، صادق باشد آیا این‌پیروزی ، موجب خوشحالی برای مردم‌ایران است و آنطور که برخی اصلاح طلبان و اعتدالیونِ فریب کار می گویند موجب غروز ملی است؟

به عنوان‌یک‌ایرانی ، با صدای بلند و بدون هر گونه واهمه از هوچیگری ها می گویم : خطر گروه مسلط بر سپاه،  برای ایران و ایرانیان را دهها بار بیش از گروه مشکوک داعش می دانم که هم خلق الساعه بود و هم دفع الساعه. شبکه های مافیایی سپاه پاسداران سالهاست بر اقتصاد ایران‌ چنگ‌انداخته دختر حدادوعروس رهبرصاحب سومین فرزندشد.‌کاش خانواده، یک  باشرف داشت تااحساس عروس آقادرمورد دوری نرگس محمدی از فرزندانش را جویاشود را با انواع فساد و انحراف به طرف نابودی می برند. احداث اسکله های غیر مجاز، دست داشتن در قاچاق های کلان ،  ارعاب فعالان  اقتصادی و حذف امکان رقابت سالم‌  ونهایتا تضییع حقوق مالیاتی دولت ، از اقداماتی است که اکنون کمتر کسی در آغشته بودن فعالیت های اقتصادی سپاه به آنها تردیددارد. البته گام نهادن‌درمسیر   نابودی اقتصاد ملی و ایجاد انحصار های رانتی ، تنها مصیبتی نبست که سپاه پاسداران بر سر ملت ایران آورده است. اظهارات و اقدامات تحریک آمیز دررعرصه های بین المللی و آمریت در سرکوب ، دستگیری ، شکنجه و اعمال نفوذ در صدور احکام‌ قضایی در داخل  ، از دیگر مفسده انگیری های سپاه پاسداران است که روز به‌روز بر ابعاد آن‌افزوده می شود. نکته تاثر انگیز آنکه ، کوتاه آمدن‌های داخلی در برابر سپاه و اعلام‌حمایت فراگیر جناحهای داخلی از اقدامات خارجی سپاه  ، نه تنها موجب تجدید نظر فرماندهان‌سپاه در رفتار های خشن ، پرمفسده ، اقتصاد سوز و مخرب نشده ، بلکه بر جسارت توام با وقاحت آنان افزوده و آنان را در توسعه زیاده خواهی ها و شهوترانی های سیاسی  ، مصمم تر نموده است.‌نقش آفرینی رسمی سپاه در رسیدگی غیر حقوقی به‌برخی پرونده های اقتصادی و افزایش رجز خوانی  های هزینه ساز، نشان می دهد که افزایش اقتدار در خارج از مرزها تنها موجب قلدری بیشتر فرماندهان سپاه در داخل شده و می شود. پس چرا باید خوشحال بود از پیروزی پر هزینه کسانی که نه تنها خود را در برابر ملت ایران ، پاسخگو نمی دانند بلکه هر روز بر ابعاد مفسده انگیزی های اقتصادی ، سیاسی و قضایی خود می افزایند؟

اجازه بدهید سخن را با دعوت مخاطبان‌به تامل در سخنان فرمانده کل سپاه پاسداران به پایان ببرم‌که اخیرا گفت :" نابودی سریع داعش ، به مصلحت نبود". شخصا به خود حق می دهم‌ بیش از  خودفریبی و  و سرگرمی به‌احساسات کاذب ملی گرایانه، قدری به سوابق حضور سپاه در سوریه ، فاصله زمانی آغاز اعزام‌نیروهای سپاه به سوریه با ظهور مشکوک‌و پایان‌ سوال برانگیز  داعش، رقم‌های کلان که به بهانه مقابله با داعش  در سوریه هزینه شده است و از اینها بالاتر، به  دهها بلکه صدها میلیارد دلار خسارت مستقیم و غیر مستقیم اقتصادی بیندیشم که  ثمره اقدامات تحریک آمیز سپاه  - غیر مرتبط با منافع ملی ایران -بوده یا از  دخالت مستقیم سپاه در اقتصاد ، ناشی شده است. اندیشیدن به این‌موضوعات مرا قانع می کند که هر پیروزی سپاه در خارج‌مرزها ، باید موجب اعلام‌عزای عمومی شود نه اتحاد نامقدس‌ِ اصلاح طلب و اصولگرا برای ابرازشادمانی.    

۱۳۹۶ مهر ۹, یکشنبه

یزید بی بصیرت و " آقا"ی انقلابی

حاکم اسلامی باید مثل آقای ما ، انقلابی گری  و قاطعیت را در بالاترین حد و در همه شئون به نمایش بگذارد. بر همین اساس معتقدم آقای ما " فخر حکومت های انقلابی - اسلامی " است و یزید در مقایسه با او در " قعر بی بصیرتی " بود. درست است که یزید  فتنه گران علیه حاکم‌اسلامی را سرکوب کرد اما به دلیل ضعف در انقلابی گری، کارش نیمه تمام ماند . چند نمونه

یک - یزید به بیمار ، کاری نداشت حتی کسی که می دانست "جانشین  سردمدار فتنه " خواهد بود ؛  کسی که تا میدان جنگ‌ِعلنی آمده بود .او برای مبارزه مسلحانه ، عزم‌جدی داشت و اگر بیماری مانع او نمی شد   بر روی امیرالمومنین - منتخب خبرگان دستچین شده حاکم قبلی -  شمشیر می کشید .   اما   برای آقای ما ، فرقی نمی کند فتنه علیه حکومت ،  در چه سطحی است و فتنه گر، چه کسی است ؟ فتنه را در نطفه خفه می کند حتی اگر فتنه گر ، یک بیمار مانند علیرضا رجایی باشد که تنها گناه او ارائه چند سخنرانی و نوشتن چند مقاله بوده است. در حکومت قاطع خامنه ای ، فتنه گر می تواند   یک کارگر ساده باشد مانند ستار بهشتی‌و فتنه او ، نوشتن چند جمله . او را می کشند تا فتنه در پایین ترین سطح نیز شکل نگیرد.

دو - در حکومت بی بصیرت  یزید ، فقط با مردانی می جنگیدند که در جنگ‌مستقیم با بسیجیان رهبر بودند و با زنان کاری نداشتند. اما   در حکومت انقلابی آقا، ندا آقا سلطان را می کُشند ، در کنار خیابان به جان بانوی جوان می افتند و باتوم بر سر و صورت او می زنند و از اینکه تصاویر آن قتل و این ضرب و شتم وحشیانه در سراسر دنیا منتشر شود احساس شرمساری نمی کنند . 

سه - یزید بی بصیرت بود و کارگزاران او نیز. آنان به جای برخورد انقلابی با پیام آوران فتنه، تریبون مجلس رهبر را در اختیار زینب گذاشتند تا پیام آور فتنه کربلا* باشد. اگرآقای ما همچون امیرالمومنین یزید ، بی بصیرت بود لابد اجازه می داد گوهر عشقی به دادخواهی مرگ‌فرزندش بپردازد و مادران سهیل عربی ، سعید زینالی و دیگر معترضان زندانی ، در مجالس عمومی فریاد اعتراض سر دهند . اما آقای انقلابی ما، از سلف خود یزید و سرنوشت او درس ها گرفته و همه اعضای خانواده فتنه گران را سرکوب می کند. در حکومت انقلابی آقا، نه تنها مادر ، همسر یا دختر یک فتنه گر اجازه حضور در مجلس رهبر را ندارد بلکه هر راهی که ممکن است برای انتقال پیام فتنه مورد  استفاده قرار گیرد  مسدود می کند . اگر پیام آور ، مادر مصطفی کریم‌بیگی باشد او را به زندان می افکنند و اگر دختر   نسرین ستوده بخواهد سفر خارجی برود برای جلوگیری از انتقال احتمالی پیام ، دختر دوازده ساله را ممنوع الخروج می کنند در حالی که یزید پس از سرکوب فتنه ، زینب را آزاد گذاشت حداقل به مدت چهل روز پیامبر فتنه و فتنه گران باشد.

راستی اگر یزید به اندازه علی خامنه ای ، انقلابی بود آیا به نظر شما همچنان‌شاهد دکان های پرخرجی بودیم که تحت عنوان انتقال پیام عاشورا  فعالیت می کند؟

* پی نویس
ارادت نگارنده به امام حسین (ع) و احترام به مناسک غیر خرافی عاشورا ، نیاز به تاکید ندارد و عبارات به کار رفته در این مقاله  از زاویه نگاه یزید و جانشین او ، علی خامنه ای است   

۱۳۹۶ مرداد ۱۱, چهارشنبه

سخنی مخلصانه و تلخ با خانواده استادم آقای کروبی/ رونوشت : دختران میر

آخرین بیانیه خانواده آقای کروبی ، مرا به شدت نسبت به شرایط جسمی شیخ   نگران‌کرد. خوشحال نیستم که این خانواده علاقمند به نظام جمهوری اسلامی ، نکته ای  را تایید کرد  که سال هاست  من و بسیاری از دوستانم فریاد می زنیم :  " همدستی ارکان‌نظام  حاکم برای خفه کردن هر نوع اعتراض " . در کنار بیانیه مکتوب خانواده ، فرزند شیخ به صورت صریح تر،  از نقشه نظام برای قتل بی سر و صدای محصوران خبر داده است. اعلام بی خبری فرزندان موسوی از وضعیت سلامت میر نیز بر نگرانی ها می افزاید. اما در این شرایط،تنها نباید به اظهار نگرانی اکتفا کرد . بنا دارم‌در این نوشته با افشای نگرانی عمیق خود ، تقاضایی از خانواده کروبی داشته باشم  که امیدوارم تلخی و گزندگی احتمالی آن را بر من ببخشند.

حقیقت آنست که در یکی دوسال اخیر به شدت نگران یک موضوع بوده ام. تک‌تک اعضای خانواده کروبی ، علاقه من به شیخ و محبت پدرانه او نسبت به مرا شاهد بوده اند. حد اقل در دو مقطع زمانی  - ابتدای سال شصت و یک تا پایان شصت و شش و بسیاری از روزها  در دوره چهار ساله مجلس ششم ، شاید هیچکس به اندازه من با شیخ در تماس نبود  . به خصوص در مقطع دوم‌، بسیاری از شب ها تا بعد از نیمه شب در منزل شیخ  به گفتگو با او بر سر مسائل مختلف می پرداختیم و‌من‌آخرین فردی بودم که از او جدا می شدم.  رفتار شیخ و همسر بزرگوارش با من نیز تفاوتی با رفتار ایشان با فرزندانشان نداشت و همواره شرمنده محبت های آنها بودم. حتی پس از ترک‌ایران تا زمانی که توصیه شیخ  دین فروش - احمد جنتی - برای قطع ارتباطات تلفنی و اینترنتی کروبی  اجرا نشده بود مرتبا با او تماس تلفنی داشتم.  حتی قطع ارتباط و  کناره گیری از مشاورت او ، ذره ای از ارادت من به " منش " شیخ و نگرانی های شخصی در خصوص سلامت او و دلتنگی هایش نکاسته است. با همه   این ها‌و با قلبی فشرده و با اخلاص کامل ، ناگزیر به یادآوری نکته ای تلخ خطاب به برادرانم حسین‌، تقی ، علی و یاسر و نیز مادر بزرگوارم سرکار خانم فاطمه کروبی هستم که البته به دنبال آن ، در خواست خود را نیز مطرح خواهم کرد .

بگذارید به چند ماه قبل باز گردیم. غروب یک روز در نیمه دوم سال نود و پنج ،  شنیدن یک خبر همه ما را بهت زده کرد. خبر فوت علی اکبر هاشمی رفسنجانی . او سابقه بیماری نداشت واعضای  خانواده رفسنجانی هم هیچگاه  نگفته بودند "وزارت اطلاعات ایران فردی را گمارده که رسالت خود را پایان دادن به زندگی محصوران می‌داند.” این ادعای محمد تقی کروبی البته مستند به نشانه هایی است و تجربه جمهوری اسلامی در حذف مخالفان و منتقدان به گونه ای است که بسیاری از افراد ، مرگ‌رفسنجانی را یک قتل سیاسی می دانند. در مورد مهدی کروبی شرایط ویژه ای وجود دارد . شخصا از یکی از محافظان وی شنیدم که در سال هفتاد و هفت ، سردار عراقی الاصل محمدرضا نقدی خواستار سکوت کروبی ویا انتظار برای قتل در منزل شده بود. امروز نظام جمهوری اسلامی  در مقایسه با سال هفتاد و هفت ، دهها برابر رسواتر است و در حذف مخالفان ، مجرب تر و حریص تر . از سوی دیگر  همه  ظواهر ، حاکی ازهماهنگی دو تیغه قیچی- ولایت معاشان و کاسبان حصر - برای بریدن رگ‌ حیات کروبی از طریق کوتاهی در رسیدگی کافی پزشکی است.   اما حتی اگر فرض مطرح شده توسط فرزند کروبی، صحت نداشته باشد    شرایط جسمی  شیخ به خصوص وضعیت قلبی او، اقتضائاتی دارد که غفلت از آن  نه به نفع  شیخ است و نه به صلاح علاقمندانش. عمر شیخ دراز باد اما اگر بخواهیم‌ تعارف رو کنار بگذاریم او به زودی  هشتاد سالگی رو پشت سر می گذارد . تجربه هاشمی رفسنجانی به ما یاد آوری می کند که   لازم است هر چه زودتر  تکلیف کروبی با  بسیاری  از مسائل و در راس آنها ولایت فقیه ، مشخص شود. زیرا شیخ و دوستان او از عوامل تثبیت " ولایت مطلقه فقیه " هستند و آنچه جنایت ، فساد و بی کفایتی در کشور وجود دارد به نحوی مرتبط با همین قدرت مطلقه و غیر پاسخگوست. به گمانم‌اکنون کروبی نیز می داند که هر کس بر مسند ولایت مطلقه فقیه تکیه بزند شرایط حاکم بر کشور  چندان تغییر نخواهد کرد. بگذارید رفتار احتمالی چند کاندیدای دیگر که می توانستند به جای علی خامنه ای  بر این مسند بنشینند را حدس بزنیم . مرحوم‌موسوی اردبیلی . همین روزها خاطره ای از او در رسانه های مجازی منتشر شده که نشان می دهد او حتی قدرت ایستادگی در برابر دادستان فاسد وظالم - اسداله لاجوردی - را نداشته است. در دوره ریاست او بر قوه قضائیه ، اعدام های شصت و هفت انجام‌شد که هم اکنون بسیاری از افراد تلاش می کنند خود را بی خبر - یا حداقل  بی تقصیر  - در آن ماجرا نشان دهند. نزدیکان موسوی و کروبی هم‌به زبان تلویح سعی درالقای  بی خبری آنها از روند شکل گیری و اجرای آن‌جنایت دارند. راستی اگر موسوی اردبیلی به جای     علی خامنه ای ، عهده دار رهبری بود تا چه حد توانایی مقابله با جنایات را داشت و تا چه میزان‌ می توانست مدیران عالی و میانی کشور و نیز اطرافیان خود را کنترل کند؟ نامزد احتمالی دیگر ، مرحوم‌هاشمی رفسنجانی بود. بارها شاهد بغض کروبی به خاطر بازداشت بسیاری از افراد توسط وزارت اطلاعات دولت رفسنجانی و لبخند رضایت او به خاطر " کم‌شدن روی منتقدان " بودم. آن مرحوم حتی پس از پایان ریاست جمهوری نیز تغییر رویه نداد  و در سخنرانی علنی ، دانشجویان معترض را " سوسول های ساواکی زاده " نامید.  شیخ ما به خوبی به یاد می آورد روزی را که او و تعدادی از روحانیون سرشناس ، بیانیه ای صادر کردند تا اعتراض خود به اقدام‌سیاسی صدا وسیما -  نمایش تصاویر مستهجن از کنفرانس برلین -  را اعلام‌نمایند.‌ پاسخ مرحوم‌رفسنجانی  در خطبه های نماز جمعه ، بیان زشت ترین عبارات در مورد معترضان‌بود . ذائقه تلخ شیخ به خاطر " خود برتر بینی های مرحوم‌رفسنجانی و تحقیر دیگران " چیزی نیست که فقط به یاد من مانده باشد .

 اصلا اجازه بدهید فکر کنیم‌سید محمد خاتمی ، بر کرسی ولایت فقیه تکیه می زد. فرض می کنیم قدرت مطلقه فقیه، نمی توانست شخص خاتمی را به دیکتاتوری و فساد بکشاند. اما اطرافیان و نیروهای موثر بر او چه؟ لازم‌نیست دلخوری های شیخ  از خاتمی و تک روی های  اطرافیان او درابتدای  دهه هشتاد را یادآوری کنم. آنچه اخیرا در ماجرای تنظیم  لیست " کاندیداهای شورای شهر تهران‌" موجب اعتراضات گسترده شد نشان داد اگر خاتمی،  رهبر بود اطرافیان او با خودی و ‌غیر خودی چه می کردند .‌ در مورد شیخ اعتدال و احتمال رهبری او هم‌که سخنی لازم‌نیست. بعید می دانم سرنوشت " صداقت و احترام‌به خواسته های مردم " در حکومت‌مطلقه شیخ حسن‌روحانی برای کسی مبهم‌باشد.

همه اینها را گفتم‌تا بگویم‌به نظر من‌، هر کس رهبر باشد  در چارجوب نظریه ارتجاعی " ولایت مطلقه فقیه "  شرایط مردم و کشور تفاوت زیادی با امروز نخواهد داشت؛ اگر نگویم که رفتار فعلی برخی افراد نشان می دهد تکیه زدن ایشان بر جایگاه مفسده خیز ِ ولایت فقیه، دردهای مردم را بیشتر خواهد کرد. اگر اینچنین است از شیخ شجاع - و نیز میر محبوب - توقع می رود قبل از آنکه توطئه های،نظام ولایت فقیه ، فرصت را  از آنها را بگیرد صادقانه با مردم سخن بگویند و موضع خویش نسبت به " ولایت فقیه" را آشکار سازند. سه سال و اندی قبل ، دردنامه ای سرگشاده  با عنوان " استاد کروبی! نمی دانید چرا اینگونه شد ؟" خطاب به شیخ نوشتم که نشان می داد اقدامات خامنه ای ، کپی برداری از رفتارهای غیر قانونی و استبداری آیت اله خمینی است. با واسطه شنیدم که اعضای خانواده ، مصلحت اندیشی کرده و اجازه نداده اند نامه به دست مخاطب آن برسد. تقاضای ملتمسانه من از خانم کروبی و فرزندان ایشان آنست که این بار خواسته مرا با شیخ در میان بگذارند. شیخ ما ، هزینه های فراوان داده تا نشان دهد همه روحانیون شیعه ، طرفدار دیکتاتوری ولی فقیه نیستند. گام‌بعدی و لازم‌برای شیخ آنست که تکلیف خود را با تئوری ولایت فقیه مشخص نماید . گمان می کنم چهار دهه استیلای نظام ولایت فقیه ، فرصت کافی در  اختیار همگان قرار داده تاناکار آمدی و فساد انگیزی این شیوه حکومت را ثابت نماید . حتی اگر شیخ همچنان ارادتمند آیت اله خمینی باشد با دوری جستن از  " ولایت فقیه " می تواتد مردم را  به بخشیدن‌ گناه بزرگ‌ و طلب مغفرت برای بنیانگزار جمهوری اسلامی ، تشویق نماید .با تلخ کامی می گویم‌ شاید فرصت شیخ عزیز ما برای انجام‌این رسالت، چندان طولانی نباشد .  

۱۳۹۵ آذر ۱۴, یکشنبه

آقای حسن‌خمینی ! این ننگ ها میراث پدربزرگ‌ شماست

 دوشب پیش که اظهارات یکی از مدیحه سرایان رهبر- حسین‌اله کرم‌- را خواندم‌ خیلی سخت خوابیدم .‌ بغض و خشم‌گلویم را گرفته بود اما ترجیح دادم کمی بر خشم‌خود مسلط شوم‌آنگاه چند خطی بنویسم. داستان را نه از سال شصت و هشت  و آغاز رهبری علی خامنه ای بلکه از سال هزار و سیصد و شصت و  هفت شروع می کنم. در نیمه دوم  آن سال ، فتح اله امید نجف آبادی که  برای ارضای شهوات سیاسی  سران‌ نظام ، دهها نفر را به سنگین ترین‌مجازات ها از جمله اعدام‌ محکوم کرده  بود مورد خشم حکومت واقع شد که نتیجه این خشم‌، اعدام‌او به حکم‌علی فلاحیان- از سران دادگاه ویژه روحانیت در آن زمان -   بود .‌ چند روز  بعد از اعدام امید نجف آبادی ، یکی از نمایندگان مجلس را دیدم که دوست مشترک فلاحیان و امید بود. او با خشم‌فراوان ، به فلاحیان‌فحاشی می کرد . وقتی دلیل عصبانیت او را جویا شدم داستانی را از  مجادله خودش با فلاحیان‌ نقل کرد . به گفته آن‌نماینده مجلس ، فلاحیان ادعا کرده بود که امید نجف آبادی پس از اینکه به او اطلاع داده بودند صبح روز بعد اعدام خواهد شد با هم سلولی خود لواط کرده است !  او می گفت به فلاحیان‌گفتم‌ او را اعدام‌کرده اید این حرف ها‌چیست که علیه او می گویید  ؟ آیا اصولا در آن شرایط ، کسی توانایی برقراری رابطه جنسی با کسی دارد؟

البته گمان‌نکنید امید نجف آبادی ، تنها کسی بود که فاسدانی مثل فلاحیان آنان را مجازات و برای توجیه احکام‌صادره ، اتهامات  سنگین به ایشان  نسبت دادند. در دوران دهساله رهبری آیت اله خمینی ، دهها نفر در دادگاههای مخفی به اعدام‌محکوم‌شدند در حالی که   رسانه های رسمی کشور یا محافل سیاسی ، بازتاب دهنده اتهاماتی از قبیل جاسوسی  یا ارتباط نامشروع جنسی - عمدتا لواط- در خصوص  آنان بودند. اگر از افراد ناشناس بگذریم‌ می توان به اعدام شدگانی  اشاره کرد که  آیت اله خمینی -  یا کسانی که ازآغاز نیمه دوم دهه شصت بر او مسلط بودند-  از نزدیک آنها را می شناختند .‌اما همان افراد توسط افراد فاسد و بدنام همچون‌علی فلاحیان ، محاکمه و مجازات شدند.‌رئیس صدا و سیما -قطب زاده - و فرمانده نیروی دریایی - ناخدا افضلی - از اعدام‌شدگان‌به اتهام جاسوسی و امید نجف آبادی و علینقی سید خاوری - نماینده مجلس- دو" اعدام‌شده" بودند که در محافل سیاسی و خبری ، اتهام لواط در مورد آنان مطرح می شد.‌ در همان دوره دهساله ، حداقل سه مرجع تقلید سرشناس -آیت اله شریعتمداری و   آیت اله سید صادق روحانی در قم و آیت اله سید حسن‌قمی در مشهد - در حصر خانگی قرار گرفتند که اخبار بعدی نشان داد آیت اله خمینی کاملا در جریان امر  بوده است. مهندس عباس امیر انتظام و برخی سران گروههای چپ با اتهامات واهی به زندان‌های طویل المدت محکوم‌شدند و از همه بدتر ، صدها نفر در تابستان سال شصت و هفت بدون طی تشریفات حقوقی  ، بر اساس احکام‌ظالمانه به قتل رسیدند.

فصل مشترک‌همه احکام‌فوق ، دستور مستقیم آیت اله خمینی یا صدور احکام‌توسط‌قضاتی بود که مستقیما توسط رهبر  منصوب و از حمایت بی چون و چرای او برخوردار بودند. خفقان ناشی از تسلط خمینی بر رسانه ها و محافل سیاسی نیز به گونه ای بود که نه تنها برای کسی امکان  مخالفت با دادگاههای قرون‌وسطایی وجود نداشت  بلکه حتی طرح پرسش نیز تقریبا غیر ممکن بود. با نگاهی به آن سال ها می توان به این‌نتیجه رسید هر کس انتقاد موثر بیان می کرد یا هر فرد‌ ، حزب و گفتمانی که می توانست رقیبی برای حاکمیت ولایت فقیه باشد مورد کینه آیت اله خمینی و  مباشران اصلی او  واقع می شد. در آن‌دوره ، آیت اله خمینی ، دستور حصر  مراجع تقلید مخالف با انحصار طلبی ولی فقیه  را صادر می کرد ، شخصا در تریبون‌عمومی‌علیه دکنر مصدق سخن می گفت - او اصلا مسلمان نبود - در برابر توصیه های محرمانه برای مداوای رقیب بیمار خود -آیت اله شریعتمداری- ترشرویی می کرد و اگر از افزایش محبوبیت کسی نگران‌می شد از همه قدرت خود برای حذف او استفاده می نمود- ابوالحسن‌بنی صدر - و.....

در سالهای پایانی عمر ، آیت اله خمینی  بیش از آنکه خمینیِ دهه چهل و پنجاه و حتی خمینیِ پس از انقلاب باشد جاده صاف کن‌ مطامع حکومتی اکبر هاشمی رفسنجانی و احمد خمینی بود و هر چه مرگ‌او نزدیک‌تر شد خشونت زوج‌ناکام‌رفسنجانی - احمد خمینی هم‌افزایش یافت که ثمره آن در ‌ جنایت تابستان شصت و هفت و نامه ششم ‌فروردین‌ شصت و هشت آیت اله خمینی به آیت اله منتظری نمایان‌گردید. لازم‌به توضیح نیست‌که رفتار سازمان‌مجاهدین خلق از ابتدای دهه شصت تا همراهی آنان با صدام و ارتش عراق، ملغمه ای از خیانت ، جنایت و حماقت بود اما هیچیک از موارد سه گانه فوق نمی تواند امضای آیت اله خمینی ذیل دستنویس احمد خمینی برای اعدام صدها محکوم اسیر در زندان را توجیه نماید.‌ آن حرکت آنقدر شرم‌آور بود که در ماههای بعد از کودتای انتخاباتی سال هشتاد و هشت ، بسیاری از حامیان جنبش سبز همه تلاش خود را بر اثبات بی اطلاعی سران جنبش  از آن جنایت متمرکز کردند . ‌برخی وابستگان  به جناح‌محافظه کار نیز   برای تمسخر حامیانِ " دوران‌طلایی امام‌" همان‌جنایت را به آنان یاد آوری نمودند. در خصوص نامه ششم فروردین‌ماه شصت و هشت به آیت اله منتظری نیز توضیح زیادی لازم‌نیست. در آن نامه ، آیت اله منتظری یک ساده لوح معرفی شده که جای او در قعر جهنم‌است و دو روز بعد در نامه دیگری با همان‌دستخط و امضا ، آظهار امیدواری شده که "ساده لوحی که مامن منافقین بوده و جایش درقعر جهنم‌است " به حوزه و نظام گرمی ببخشد.

مسئولیت    آنچه در بالا آمد به طور کامل به عهده آیت اله خمینی است ؛ هم‌ آنها که با دستور ، هدایت یا حمایت او در شرایط تعادل فکری و آگاهی کامل انجام‌ شد هم‌آنچه او با تبدیل  شدن به ماشین‌امضای رفسنجانی و احمد خمینی ، فقط بار مسئولیت اخلاقی و شرعی آن را بر خود تحمیل کرد. زیرا  همه آنها در غیاب " امکان‌اعتراض به تصمیمات ولی فقیه" صورت‌گرفت.  در آن‌روزها نیز هر کس اعتراض می کرد مورد تمسخر ، اهانت و تهدید واقع می شد حتی اگر نماینده نجیب مجلس - شرع پسند - بود که به خانواده شهدا انتساب داشت یا احمد کاشانی فرزند شخصیت مورد علاقه آیت اله خمینی ( آیت اله ابوالقاسم‌کاشانی ).

آنچه امروز در دوره حکمرانی سید علی خامنه ای جریان دارد بی شک‌میراث آیت اله خمینی است.  خامنه ای ضعیف تر از آن بوده و هست‌که بتواند ادعا کند " ولایت فقیه شعبه ای از ولایت رسول اله است ". اگر روح اله  خمینی، مخالفان‌شورای نگهبان را " مفسد فی الارض " نمی نامید خامنه ای قادر نبود انتخاب همه آحاد ملت را به تایید  پیرمرد مفلوکی به نام‌احمد جنتی موکول کند. اگر شخصیت حرام خواری به نام حسین اله کرم  ، جرئت می کند به راحتی به یک‌بانوی نجیب ایرانی اتهامات غیر اخلاقی بزند گناه زیادی متوجه او نیست او در واقع راه امام‌راحل را پیگیری می کند که دکتر
 مصدق را " سیلی خورده از ملت "، مهندس بازرگان را " پدر معنوی منافقین‌" ، آیت‌اله منتظری را " ساکن‌قعر جهنم " و آیت اله شریعتمداری را " مستحق مرگ‌بر اثر بیماری " می نامید.‌

 روی سخنم با  سید حسن‌خمینی است.  او ظاهرا خود را به درس و بحث حوزوی مشغول ساخته است اما همانند پدر بزرگ‌خویش ، هیچ دغدغه ای نسبت به " غیر خودی" ها ندارد. اکنون دیگر قانع شده ام‌که از حسن‌خمینی ، نمی توان حمایت از فعالان‌سیاسی سکولار یا مذهبیون  مخالف ولایت فقیه را انتظار داشت.  اما او همه وقت و انرژی خود را  در راه رسیدن به عالیترین مدارج حوزوی طی می کند و لابد به آینده ای فکر می اندیشد که در جایگاه ویژه ای از مناصب حوزوی مستقر خواهد شد.  در عین‌حال ، او   تماشاگر لجن پراکنی  علی خامنه ای  علیه روحانیون‌پاک سرشت است که مخالف استبداد فقیه هستند.  اگر خامنه ای امروز مراجع تقلید  مخالف خویش را مروج‌" تشیع انگلیسی " می خواند و حتی به گنجینه کتاب های ایشان رحم نمی کند  دلیل آن را باید در ادبیات به جا مانده از دوران‌طلایی جستجو کرد . سید حسن خمینی در سال های حیات پدربزرگ‌خود،  سن بلوغ را پشت سر گذاشته بود و قطعا ادبیات او را از یاد نبرده است که به راحتی  تعدادی از نمایندگان‌مجلس شامل  سید محمد خامنه ای و برخی مجتهدان دیگر را " حنجره اسرائیل " می نامید. حسن‌خمینی حنی اگر به وظیفه اخلاقی و شرعی خویش نمی اندیشد حداقل به آینده خود  فکر کند. راهی که خامنه ای می رود همان‌مسیری است‌که پدر بزرگ حسن خمینی باز کرده است. اگر حسن‌خمینی حتی ذره ای آزادگی در وجود خویش می بیند باید مطمئن‌باشد که در آینده ای نه چندان دور با ولی فقیه یا اراذل وابسته به او درگیر خواهد شد. پس به او می گویم از میراث پدر بزرگ‌خویش بترسد و حداقل برای مصون ماندن‌خود از  پدیده هایی مانند اله کرم ، راهی پیدا کند. شاید راهی که او می یابد اندکی به مردم‌نیز کمک‌کند و بار گناهان نابخشودنی پدربزرگش را سبک تر نماید.  

۱۳۹۵ مهر ۹, جمعه


ولایت فقیه یعنی ۲۰۰۰<۱۱



  ورود احمدی نژاد به کاخ ریاست جمهوری در سال هشتاد و چهار ، متکی به انتخاباتی پر حرف و حدیث بود. در آن انتخابات ، سید علی خامنه ای در برابر  اکبر هاشمی رفسنجانی  ایستاد که سابقه رفاقت  پنجاه ساله با او داشت.  اصرار رهبر جمهوری اسلامی بر حمایت از احمدی نژاد در آن‌انتخابات ، همچنین موجب صدور نامه افشاگرانه مهدی کروبی شد که برای نخستین‌بار از دخالت مجتبی خامنه ای در مسایل مهم کشور پرده بر می داشت. اما نه "شکایت رفسنجانی به خدا " بر  اراده خامنه ای برای حمایت از احمدی نژاد تاثیر گذاشت نه افشاگری بی سابقه کروبی. از نخستین روز کار احمدی نژاد هم ، رهبر جمهوری اسلامی نشان داد که شیوه حمایت او از رئیس جمهور دست ساز خود  با حمایت های او از روسای جمهور پیشین متفاوت است.

هنوز یک‌سال از نخستین دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد نگذشته بود که زمزمه های مخالفت جدی با او از درون مجلس اصولگرا و از میان‌اصلی ترین شخصیت های سیاسی آغاز شد . شاه بیت اکثر اعتراضات ، قانون گریزی و خلاف گویی های احمدی نژاد بود.  اما فضاسازی رهبر جمهوری اسلامی در حمایت از رئیس جمهور محبوب خود  ، هر گونه تلاش برای بر خورد با او را ناکام  می گذاشت. هر چه از  ماهها و سالهای ریاست احمدی نژاد بر دولت گذشت حمایت های رهبر از او نیزافزایش یافت. عجیب ترین حمایت که شیفتگی علی خامنه ای به رئیس دولت نهم را نشان می داد در ملاقات شهریور ماه هشتاد  و هفت هیئت دولت با رهبر ، متجلی گشت. در آن‌دیدار که با آغاز چهارمین سال دولت نهم مصادف بود خامنه ای از احمدی نژاد و همکاران‌او خواست خود را برای یک‌دوره پنج‌ساله فعالیت - یک سال باقیمانده از دولت نهم و دوره چهارساله دولت بعد ‌ - آماده کنند .‌ همچنین در اواخر اردیبهشت ماه سال هشتاد وهشت و در فاصله یک ماه به انتخابات  ریاست جمهوری، بخشی از  سخنرانی علنی رهبر  در کردستان به تمجید از فعالیت های چهار ساله احمدی نژاد و مذمت منتقدان او - از جمله سایر کاندیداهای ریاست جمهوری - اختصاص یافت ؛ در حالی که بر اساس قانون و عرف ، نهادهای اجماعی و دستگاههای حکومتی حق تبلیغ به نفع یا علیه کاندیداهای ریاست جمهوری را ندارند. اصرار  خامنه ای بر حمایت از احمدی نژاد تا جایی پیش رفت که او قبل از اعلام‌نتایج قطعی رای گیری و بدون‌توجه به شکایت همه کاندیداها - از جمله محسن رضایی - پیام‌تبریک‌ برای احمدی نژاد فرستاد و بر تعداد آرای مورد ادعای او ، مهر تایید زد  .

حمایت های فزاینده از احمدی نژاد درسالهای اول و دوم از دوره دوم ریاست جمهوری او ادامه یافت. در آغاز سال دوم ، اعضای هیئت دولت به همراه رئیس خود ، با رهبر ملاقات کردند تا اوصاف احمدی نژاد را از زبان‌ خامنه ای بشنوند :"  پایبندی به ارزشها – عدالت طلبی – ساده زیستی – دوری از اشرافی‌گری – تلاش و خدمت بی وقفه و استکبارستیزی . " اما یک‌حادثه ، نه تنها  دوره دلدادگی رهبر به احمدی نژاد را خاتمه داد بلکه تخم‌کینه از او را در دل خامنه ای کاشت. این حادثه ، عزل وزیر اطلاعات توسط رئیس جمهور ، بازگرداندن وزیر با حکم‌رهبر و خانه نشینی یازده روزه احمدی نژاد در اعتراض به این دستور رهبر بود.‌

تاثیر خانه نشینی اعتراضی  احمدی نژاد در حدی بود که پس از آن نه تنها ‌هیچگاه روابط رهبر و رئیس جمهور محبوب او به روزهای پیش از آن برنگشت بلکه دو سال پایانی ریاست احمدی نژاد بر دولت تا حدود زیادی تشریفاتی بود. از جمله در مهم ترین‌علاقه سیاسی او یعنی  پرونده هسته ای ، نقش رئیس جمهور به صفر رسید. همچنین بر اساس افشاگری های بعدی علی اکبر صالحی  آخرین وزیر خارجه دولت احمدی نژاد،  هشت ماه مذاکره با امریکا ، دور از چشمان رئیس دولت انجام‌شد.

همه آنچه در بالا آمد فقط یک‌مفهوم‌داشت. یازده روز اصرار  احمدی نژاد بر استیفای اختیارات قانونی رئیس جمهور ، روابط دو هزار روزه او با رهبر - مرداد هشتاد و چهار تا فروردین نود - را کاملا دگرگون‌کرد به طوری که با گذشت حدود دو هزار روز از پایان‌اعتراض یازده روزه ، رهبر همچنان کینه او را به دل دارد . رهبر جمهوری اسلامی که بیش از دو هزار روز ، از مدیریت فاسد احمدی نژاد حمایت کرده بود اکنون شخصا به‌ میدان‌آمده تا از بازگشت " فاسق محبوب خویش"  به‌قدرت جلوگیری کند.‌ معکوس شدن روابط این دو را می توان از مقایسه  سخنرانی های  رهبر در سالهای هشتاد وهشت و نود و پنج به خوبی درک کرد . سید علی خامنه ای  در فاصله یک‌ماهه به انتخابات ریاست جمهوری سفری طولانی به کردستان داشت. او در این سفر سخنرانی های متعددی در حمایت از احمدی نژاد ایراد نمود  و با طرح ادعای "تسلط بر واقعیات کشور " رقبای احمدی نژاد را به خلاف گویی و ارائه گزارش های همراه با سیاه نمایی از وضع کشور متهم کرد. همان سید علی خامنه ای ، در اوایل شهریور ماه نود وپنج‌، بار دیگر ادعای تسلط خود بر واقعیات کشور را مطرح تا از این ادعا " بر حذر داشتن‌احمدی نژاد از نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری سال نود و شش " را نتیجه بگیرد. اگر تغییر موضع خامنه ای نسبت به احمدی نژاد ناشی از باور او به فساد و بی کفایتی او بود بایستی دستگاههای  نظارتی ، موظف به رسیدگی می شدند که نتیجه این رسیدگی ها می توانست محرومیت قانونی احمدی نژاد از کاندیداتوری باشد . اما هیچگونه نشانه ای از تعقیب رئیس جمهور سابق به اتهام فساد وجود ندارد و با اطمینان می توان گفت تنها اتهام احمدی نژاد از نگاه خامنه ای  ،  اعتراض او به رهبر از طریق خانه نشینی یازده روزه است. در واقع ، سخنان اخیر خامنه ای ، جلوه ای جدید از "ولایت فقیه " بود که به موجب آن ، یازده روز از تمام دو هزار روز قبل از آن مهم تر است و اعتراض به رهبر از تضییع حقوق اساسی ملت ، قبیح تر!